داستان ایوان ربط
باید جایی باشد
که از هیاهوی منها، به آرامشِ دسته جمعیمان برسیم …
بـایـد جـایـی بـاشــد کـه از دنـیــای پـر ســروصــدا، بـه صــدای
پـرندگــان نـاپـیـدا در شــاخوبـرگ درخـتـان پنـاه بـبـریـم؛
پنجرهایی که به سوی جهانی نو باز شود.
ایوان ربط، جایی است برای ربطمان به هم …
ما از لابهلای تراکم برجهای تهران، در ایوان سـبز رنگی که در دل شـمـیران و در پـیچوخم کوچهباغهای دستودلبازَش جای گرفته، آرام گرفتهایم.
ایــوانِ سـبزرنـگی کـه آغوشــش تـا بـه همیـشــه مـیزبان
قرار و بیقراریتان خواهـد بود.