ایده اصلی آی قصه را امید ترابی به پوریا عالمی داد. داستانش هم خیلی جالب و بامزه است. امید یک مدیر در یک شرکت آیتی است که هر شب برای دخترش باران قصه میخواند. باران اما یک روز به امید میگوید: بابا! این قصهها تکراری شده! قصه جدید تعریف کن! امید هم کلی کتاب ورق زد و کلی در اینترنت چرخید و چند قصه جدید پیدا کرد. اما باران بعد از چند وقت دوباره به امید گفت: بابا! این قصهها تکراری شده! قصه جدید تعریف کن! اما دیگر قصهی جدیدی توی اینترنت و کتاب داستان نبود که امید پیدا کند! پس یک روز آمد پیش پوریا و گفت: چی کار کنیم؟ پوریا هم گفت: بیا آی قصه راه بیندازیم! اصلا فکر کنیم قصهها تمام شده. آن وقت چی؟ پس ما توی آی قصه باید یک عالم قصه و نقاشی و شعر و موسیقی برای کودک و نوجوان و بچه ها بنویسیم و بسازیم. اینطوری شد که آی قصه شروع شد. و ما نوشتن و تولید قصه کودکانه و لالایی کودکانه را شروع کردیم.
و از همه مهمتر هر طوری فکر میکنید میتوانید در آیقصه موثر باشید حتما یک پیغام به ما بدهید.